Nigora Nigara-نگاره خالوا
شهر خالی جاده خالی کوچه خالی خانه خالی
جام خالی سفره خالی ساغر و پیمانه خالی
کوچ کردن دسته دسته آشنایانم ولی باز
باغ خالی باغچه خالی شاخه خالی لانه خالی
شهر ماتم جاده ماتم کوچه ماتم خانه ماتم
گریه ها شد جای شادی ، شادی هر خانه ماتم
جمعه ماتم شنبه ماتم هفت روز هفته ماتم
کوک کردند مطربان هم سیم ماتم کوک ماتم
وای از دنیا که یار از یار می ترسد
غنچه های تشنه از گلزار می ترسد
عاشق از آوازه دلدار می ترسد
پنجه ی خنیاگران از تار می ترسد
شه سوار از جاده هموار می ترسد
این طبیب از دیدن بیمار می ترسد
ساز ها بشکست و درد شاعران از حد گذشت
سالهای انتظار بر من و تو بد گذشت
آشنا نا آشنا شد
تا بلی گفتم بلا شد
گریه کردم ناله کردم حلقه بر هر در زدم
سنگ سنگ کلبه ی ویرانه را بر سر زدم
آب از آبی نجنبید
خفته در خوابی نجنبید
کوچ کردند دسته دسته آشنایان ، عندلیبان
باغ خالی باغچه خالی شاخه خالی لانه خالی
وای از قومی که با دشمن همی سازد
آبرو در خدمت ظالم چه می بازد
مطربان هم کوک کردند سازهاشان را به ظلم
دست ظالم را ببین بر ما چه می تازد
اعدام کودکان در شهر و هر برزن
او به شلاق و به دارش وه چه می نازد
چشمه ها خشکید و دریا تشنگی را دم گرفت
آسمان افسانه ی ما را به دست کم گرفت
جام ها جوشی ندارد ، عشق آغوشی ندارد
بر من و بر ناله هایم ، هیچکس گوشی ندارد
بازا تاکاروان رفته باز آید
بازا تا دلبران ناز ناز آید
بازا تا مطرب وآهنگ وساز آید
پاگل افشانان نگار دلنواز آید
بازا تا بر در حافظ سر اندازیم
گل بیفشانیم ومی در ساغر اندازیم
شهر خالی از بانوی جوان تاجیک ” نگاره خالوا”